عقل و هوشم شده از دست نگارا دریاب روح و جانم شده پر زجر نگارا دریاب
گشته آشفته جهانم چون موج ای که آرامگه موج تباهی دریاب
این من پر زغرور و همه شوکتاینک گشته ام همچو گلی رو به خزانی دریاب
جان من در همه شب یا همه روز دور گردیده ز شرب و شده ویران تو ساقی دریاب
آتش هجر کند خانه روحم ویران ای که صاحب نفسی ، عیسی خوبان دریاب
موج رود آمد و برده همه ی لشگر من ای که در کون و مکان ،موسی عمران دریاب
بت شدی و همه ایمان به تباهی بردی ای خلیلا تو بت بی سرو سامان دریاب
همه عالم شده یکسر ز سرشکم چون آب ای که نوحی و به کشتی، دل سائل دریاب


Be First to Comment